پسر آریایی الهه پاکی اورابرگزید تاایرانی باعظمت بنا کند اوایرانش را ساخت وما چه کردیم ...
| ||
|
عاشق بودن،در راه عشق جانها نثار شده اند ، قلب ها در تسخیر این سه کلمه افتاده اند.روح انسان بدون عشق زنده نخواهد ماند. باید عشق باشد. وقتی که درکنارش هستی ، درعمق چشمانش مینگری و خودت را درچشمانش میبینی آنگاه است که دژی مستحکم را در اطراف خود میابی که حاضرست خراب شود به تندباد حوادث گرفتارشود، نگاه های دشمنان همچون گلوله های آتشین نثارش شوند اما خدشه ای به جان معشوقش نیاید. اما چه حسی است اگر آن دژ سینه ستبرکند اما کسی نباشد که اورا مرهمی گزارد و در شکستگیهایش سروسامانی باشد و دوباره آن شود که بوده. چه میشود جان و قلبت نثار کسی باشد که وقتی در عمق چشمانش مینگری حتی حاضر نباشد لحظه ای نگاهت کند.سخت تر از آن لحظه لحظه ای را به یاد ندارم که یکباره خودت را در دنیایی تنها بیابی . پس از آن چه میشود؟ همچون چوبی که خوراک موریانه شده اند آرام آرام شروع میکنی به خوردن احساست . همچون آدمی میشوی فارغ از احساس ،قلب ... دیگر اشکی نیست که برکویر قلبت ببارد و جانی دوباره به آن بدهد. تو خودت را میکشی اما نه ظاهرت که روحت ، احساست و این بدترین خودکشی است. |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |